همپرسه با افلاطون
از مدتها پیش به اهمیت واژههایی که برای توصیف موقعیتها و احساساتمان به کار میبریم پی برده بودم، و شروع کردم دستکم برای خودم ، هنگام توصیف احساسم یا موقعیتی که در آن گرفتارم از واژههای متنوع استفاده کنم. همانزمانها بود که یکی از اساتید نویسندگی ما را بر حذر داشت از به کار بردن «صفتهای هرز»، یعنی صفتهایی مثل خوب، بهتر، بد، و مانندآنها که خصوصیتی ندارند و در هر جایی به کار میروند. و چه اسم خوبی برای این صفتها گذاشتهاند وقتی قرار باشد احساست را، تصورت را، اندیشهات را و وجودت را بیان کند. توصیه استاد این بود که واژهای پیدا کنید که مختص ان حس یا آن فضا باشد. در فیلم شهر فرشتگان هم، فرشتهای که به انسان تبدیل شده بود با دختری آشنا شد. در موقعیتهای مختلف دختر و فرشته از هم میخواستند که تجربه خود را با کلمات توصیف کنند، حال این تجربه، خوردن یک گلابی برای اولین بار باشد یا بودنِ در کنار هم. از آن زمان، بسیاری اوقات من هم تلاش کردم، دستکم برای خودم یا در نوشتههای شخصیام، تجربههایم را با کلماتی خاصِ آن تجربه توصیف کنم. دریافتم وقتی شروع به توصیف میکنی، تجربه وارد ساحت دیگری از تجربه میشود. گویی تجربه را دوباره تجربه میکنی، تجربهای عمیقتر. قصه از خودت هم فراتر میرود، میتوانی دیگران را هم در تجربهات شریک کنی. در واقع، چیزی بیش از یک توصیف رخ میدهد. چند روز پیش مسعود که داشت نکاتی را درباره نویسندگی میگفت، ذیل این نکته که «کلیگویی نکنید و از توصیفات خاص استفاده کنید»، چیزی گفت که گویی بعد از سالها از زبان من خارج میشد. مسعود گفت «این توصیه فقط برای نوشتن نیست، برای فهم جهان است». این جمله همان چیزی بود که من در تمام این مدت حس میکردم. تلاش برای یافتن کلمات، چیزی بیش از توصیف است، تلاشی است برای فهم جهان. و تجربه من میگوید واژهها میتوانند ما را به لایههای عمیقترِ وجود خودمان و وجودِ عالم وارد کنند.